از شدت دندان روی دندان فشردنم،
رگ های فکم برجسته میشوند و
مثل یک نبض نا منظم در صورتم اعلام حضور می کنند.
از دوباره های لعنتی بیزارم.
دوباره هایی که یک خط ممتد شده اند و
سیگارهایی که تمام عقده های مرا درون ریه های مسموم به هوای با تو بودن،
می دمد و باز دمش همزاد آه های سردیست
که هر کدامشان فرزندان نا رس رویاهای من اند.
سیگار من تا آخر می سوزد
اما نه فضای درون من ارضا می شود
و نه آرزوهایی که در این خاک غریب
کنار ته سیگارهایم زنده زنده زیر یک گور دسته جمعی مدفون شدند، تمام می شوند.
شب به سر می آید
من بیدارم
سیگارم تمام شده
و هنوز به اندازه ی همه ی سیگارهای نکشیده ام
آرزوی کال برای تدفین دارم
این میان بر چهره ی تو درون خیال کبودم
لباس مشکی پوشیده ام
که خاطرات تو...
نظرات شما عزیزان:
|
About
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 5149
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1